....................................................کنج تنهایی
Friday, December 29, 2006
Wednesday, December 27, 2006
Monday, December 25, 2006
حافظ گفت ...
Thursday, December 21, 2006
Monday, December 18, 2006
....
مراقب فکرهات باش ,آنها به گفتارت تبدیل میشوند.
مراقب گفتارت باش ,آنها به کردارت تبدیل میشوند.
مراقب کردارت باش , آنها به عادتهات تبدیل میشوند.
مراقب عادتهات باش , آنها به شخصیتت تبدیل میشوند.
مراقب شخصیتت باش , آنها به سرنوشتت تبدیل میشوند.
Friday, December 15, 2006
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
Thursday, December 14, 2006
كفتم : چند سالته؟
گفت : هشت سال.
گفتم : اين كارهميشته؟(حالا منم چه سئوالي كردم انگار طفلك چند سالش بود!!)
گفت : آره
گفتم : سواد داري؟
گفت : نه
گفتم : اصلا مدرسه نرفتي؟
گفت : نه
گفتم : مامان و بابات كجان؟(البته اگه به اين آدمها بشه گفت مامان و بابا !!!)
گفت : خونه!!!!
گفتم : به اونها هم خرجي ميدي؟
گفت : آره (يه آره اي گفت كه معنيش اين بودكه خوب آدم حسابي پس فكرميكني اينجا چي كاردارم پس !!!)
گفتم : اسمت چيه؟
گفت : تمنا
چراغ سبز شد و پول اسفند رو گرفت و رفت اما اسمش اينقدربه نظرم قشنگ و پرمعنا بود كه دلم آتيش گرفت.نتونستم جلوي اشكهام رو بگيرم .احساس گناه ميكردم. با خودم ميگفتم فرق اون با من و تو چي بود؟گناهش چي بود؟ مگه ما پدرومادرمون رو انتخاب كرديم كه اون بتونه اين كارروبكنه؟ وياددنيايي افتادم كه با سرعت داره به ته چاه تباهي سقوط ميكنه به ياد اونهايي كه ميليارد ميليارد داره به حسابهاشون ميره و بازهم حاضرن براي بيشتر درآوردنش همديگرو تيكه تيكه كنند و فكرنميكنند كه شايد يه تمنايي سر چهارراه چشم به راه يه پنجاه تومنيه ! و ازهمه بدتر لعنت به اون زنها و مردهايي فرستادم كه براي يك لحظه هوس و خودخواهي يك انسان رو تا ابد به تباهي و بدبختي ميكشن من نميدونم چرا ميگن قتل جنايته ولي اينكه يه بچه از لحظه ورودش به دنيا هرروز بميره و زنده بشه و با چيزهايي تو زندگيش رو به رو ميشه كه حتي من و تو به خواب شبمون هم نميبينيم, جنايت نيست !!!! چرا اين پدرها و مادرها رو نبايد اعدام كرد!!!!! چرا؟ اي كاش اونقدر امكانات داشتم كه ميتونستم حتي يك دونه از اين بچه هاي معصوم رو نجات بدم اي كاش همه ما به اين فكر ميكرديم كه اون هم مثل بچه خودمونه .كاش اونقدرخودخواه نبوديم كه لازم باشه حتما خودمون بچه داربشيم و اينهمه بچه كه دارن رو كره زمين تو پرورشگاهها به سرميبرن يا روانه خيابابونها هستن رو بچه خودمون ميدونستيم و اي كاش اونقدر قدرت داشتم كه اين زنها و مردهايي كه فقط بلدن بچه درست كنند و بعد هم مثل يه آشغال بندازنشون تو خيابون يه مجازات دهشتناك ميكردم. اما افسوس كه اين تمنا ها رو زود فراموش ميكنيم و دوباره درگير روزمرگيهاي معمول ميشيم ....
Wednesday, December 13, 2006
Sunday, December 10, 2006
Saturday, December 09, 2006
Friday, December 08, 2006
.....
دوستاني , بهترازآب روان.
وخدايي كه دراين نزديكي است:
لاي اين شب بوها,پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب,روي قانون گياه.
Wednesday, December 06, 2006
Tuesday, December 05, 2006
Monday, December 04, 2006
Saturday, December 02, 2006
البته لازم به ذکر است که این بغل بغل عشق و علاقه تاریخ مصرف چند روز بود!!!!فکرکنم این شازده توکارت
به اسم عشق داریم چی کار میکنیم!!!!
یه روزی بود که آدمها تو غارزندگی میکردن لباسهاشونم ازبرگ درختها بود اون روزها مردها قلدربودن و تمام افتخارشون این بود که به چندتازن تجاوزکردن و چندتا بچه درست کردن زنها هم مشکلی با قضیه نداشتن و ذاتا به همون مردخو میگرفتن و خلاصه صبحها مرد میرفت شکارپلنگ و زن یا زنهاش هم رو آتیش غذامیپختند و بچه داری میکردند ودرنهایت بنده مردبودندو وسیله استفاده جنسی او. این اسمش شده بودزندگی .... حالا تو بگو فکرمیکنی چندقدم با انسان اولیه فاصله گرفتیم؟ واقع بین باشی دربهترین حالت شاید چندقدم !فقط مکانیزه و مدرنیزه شدیم همین !این همه شعاروحرفهای قشنگ تو محافل روشنفکرانه هم فقط برای اینه که سر خودمون رو کلاه بذاریم چون نمی خواهیم با خودمون و این سرشت بدوی که هنوز نتونستیم مهارش کنیم کنار بیاییم!