Saturday, March 24, 2007

یعنی این لپها رو باید گاز گرفت!


Wednesday, March 21, 2007

طرحی نو در اندازیم...
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بدو تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت یکسر به حوض کو ثر اندازیم

یکی از عقل ملافد یکی از طامات می بافد

بیا که این داوریها را به پیش داور اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

سخن دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ تا خود را ملکی دیگر اندازیم

آغاز سال 1386 خورشیدی و لحظه تولد بهار


Wednesday, March 14, 2007

ادامه داستان ويزا از جهان سوم...

حالا اينكه اين دو روز اخير چطور گذشت بماند ولي بالاخره چهارشنبه صبح شد از ساعت پنج و نيم صبح صبح خوابم نمي برد.تااينكه ديگه نزديكهاي ساعت هفت از رختخواب اومدم بيرون .احساس روز كنكور رو داشتم . اين مواقع بايد لباس نسبتا رسمي پوشيد منم سعي كدم اين كاررو بكنم البته لباس رسمي كشور ما براي خانمها همون مانتو و روسريه منتها با رنگهاي سنگين (يعني مرده ( خلاصه اينكه ساعت 8 رسيدم دم سفارت مصاحبه قراربود ساعت 8:20 باشه كه البته 8:10 شروع شد من مثلا زود رفته بودم كه يه كمي اونجا بنشينم تا ازاسترسم كم بشه ... افسر مربوطه خانم بود و البته ايراني اما پرسيد مي توني انگليسي حرف بزني ؟ من با وجود اينكه صداي ضربان تند قلبم رو مي شنيدم ولي گفتم بله البته.!!!! و شروع كرد به سئوال.
-اونجا فاميل يا دوست داري؟
- نه يعني دوست نزريك يا فاميل درجه اول ندارم .
- خوب اونايي كه هستن كي هستند؟
-دوستهاي قديم پدرومادم كه من خوب نميشناسم
-مي خواي رفتي اونجا براي مها جرت اقدام كني؟
-نه
-پدر و مادرت براي مهاجرت اقدام كردند؟
-نه
-درست تموم شد چي كار ميكني ؟
-برميگردم
-چرا؟
-چون اينجا امكان زندگي خوب رو دارم و ميتونم كارهاي خيلي خوب پيدا كنم.
-چرا كانادا رو انتخاب كردي؟
-چون كانادا دانشگاههاي خوبي تو رشته اي كه من مي خوام داره؟
-چرا همين جا درس نمي خوني؟
-چون اين امكان رو دارم كه از امكانات خوب دانشگاههاي اونجا استفاده كنم.
-براي كشور ديگري هم اقدام كردي
-نه
-چرا وقتي درست تموم شد ادامه ندادي؟
-چون اون موقع مي خواستم درسهايي رو كه خونده بودم به صورت عملي در كار تجربه كنم
-حالا چرا مي خواي ادامه بدي؟
-چون دوست دارم معلوماتم به روز باشه و چيزهاي بيشتري ياد بگيرم.
-مدارك اثبات كارهايي كه تو رزومه ات نوشتي رو داري؟
-بله بفرماييد
-اينجايي كه كار ميكني تمام وقته؟
-بله
-چقدر حقوق ميگيري؟
-تومنa
-فيش حقوقي داري كه اثبات كنه؟
-دارم ولي همراهم نيست اگه بخواهيد مي آرم براتون.
-چرا از اون جاي اول كه كار ميكردي استفعفا دادي؟
-چون اونجا ديگه كارش راضيم نمي كرد مي خواستم كارهاي بهتري رو هم تجربه كنم
-يه مدتي توي دانشگاه كار كردي كارت تو قسمت تحقيقات بود؟
-نه برنامه نويسي بود.
-چرايك سال بيشتر اونجا نبودي؟
-چون قراردادم يك سال بود و پروژه تموم شد.
-نوشتي يه مدرك گريم سينما هم داري چرا گريم يادگرفتي؟
-هم دوست داشتم و هم اينكه يه كار و سرگرمي هنري در كنار درس خشك فني خيلي خوبه.
-مدركت رو آوردي؟
-نه متا سفانه فكر نمي كردم لازم باشه ولي اگر بخواهيد براتون مي آرم.
-خوب كجاست اين مركز گريم؟
-يه مركزي كه زير نظر آقاي معيريان يكي از 4 گريمر بنام ايران اداره ميشه.
-فقط ياد گرفتي يا كارم كردي؟
-كار جدي نه ولي همونجا تو لابراتوآر آموزشگاه يه مدت تمرين كردم
-اينجا نوشتي پدرت پشتيبانيت مي كنه درسته؟
-بله
-شغل پدرت چيه؟
-بيزينس
-چه بيزينسي؟
-واردات ابزارآلات
-دقيقا چي؟
-دقيق نميدونم.
-مدركي داري كه اينها رو اثبات كنه.؟
-بله ولي همراهم نيست اگه لازم هست ميآرم.
-مدرك ديگري داري كه بخواهي به نشون بدي؟
-نه ولي اگه شما چيز خاصي بخواهيد براتون مي آرم
-خوب بعدازظهر ساعت 2:30 بيا جواب بگير پاسپورتت پيش ما ميمونه تا عصر.
-ميتونم بدونم تصميم شما چيه؟
-(با يه لبخند)من مسئول اين تصميم نيستم كنسول تصميم ميگيرند
-بله ممنون از وقتتون.
-خواهش ميكنم موفق باشي و خدانگهدار.
وقتي اومدم بيرون فكر كنم ضربان قلبم روي هزار بود و احساس ميكردم تمام انرژيم تموم شده.به زور خودم رو رسوندم خونه اصلا نفهميدم چه جوري رانندگي كردم.به جز اينكه تا ساعت 2 صبر كنم و يه جوري سرم رو گرم كنم كار ديگري نميشد كرد! هر جور بود دوباره رفتم دم سفارت و كلي منتظرشدم تا گيشه اسمم رو بخونه. ظاهرا پروندم هنوز آماده نبود.واي كه چه لحظه بدي بود اين بار پدرم هم اومد چون فكر كنم فهميد كه حالم چه جوريه....
خلاصه بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه انتظار دم در سفارت اسمم رو خوندن. چشمهام رو بستم و پاسپورت رو گرفتم .یه کاغذ لاش بود اومدم یه کناری ایستادم تا ببینم چی نوشته ملت هم دورم جمع شده بودن و بامن می خوندن!!! فرموده بودند" پرونده شما تحت بررسی می باشد 2 آوریل مجدد بیا تا جواب نهایی رو بدیم" حالا این یعنی چی من که درست نفهمیدم! هر کسی هم اونجا یه چیزی می گفت! از قرار معلوم مجددا سر کار هستم...

Tuesday, March 13, 2007

...love is the beauty of the soul

Monday, March 12, 2007

انتظار...

یعنی آدم سنگفرش خیابونها رو با دستمال تمیز کنه ولی یه ساعت انتظار نکشه !!

Wednesday, March 07, 2007

مصاحبه...

در این قسمت سناریو ویزای جهان سوم بنده دعوت به مصاحبه شدم....

Monday, March 05, 2007

بازی...

دراین بازیگر خانه بزرگ دنیا هرکسی یک جور بازی می کند تا هنگام مرگش برسد.
اشکال نداره تو هم این جوری بازی کن ولی شایدیه روزی نقشت عوض شد !!!

Sunday, March 04, 2007

جالبه...

گاهی احساساتی دارم که اون موقع فکر می کنم فقط ما ل منه !! اما وقتی از جنس همون احساس رو تو آدمهای نزدیک اطرافم می بینم
تعجب می کنم !انگار همه مثل هم هستیم فقط تو زمانهای متفاوت زندگی می کنیم ....