Friday, November 19, 2010

.....

اینجا معلوم نیست بالاخره تابستونه زمستونه.یه روز هوا اینقدرگرمه که یه عده با شرت وتی شرت هم گرمشونه یه روز هم مثل امروزاینقدرسرده که من دارم یخ میزنم.هوای بسیارمتغیر یکی از خصوصیات آب و هوایی این کشورهست. میشه همینطور که دمپایی و شلوارکوتاه پوشیدی چتروژاکت هم همراهت باشه چون وقتی الان آفتابه معلوم نیست تا یه ساعت دیگه همینجوری بمونه.خلاصه اینکه اینجا آخر بهاره ولی امروز بیشتر مثل اول زمستون بود.

Sunday, November 14, 2010

لباس ملی

خیلی ازکشورها یه لباس به خصوص دارن که خیلی دوستش دارن . اینجا هم مردم شرت و تانگز رو خیلی دوست دارن به خصوص آزیها(استرالیایی ها) ولحظه شماری میکنند که هواخوب بشه و لباس محبوبشون رو بپوشن. این لباس محبوب شامل یه عدد شلوارکوتاه و دمپایی لا انگشتی می باشد.بالاتنه هم دلخواه است از هیچی شروع میشه و تا تی شرت یقه دار و سه دگمه ادامه پبدامیکنه...

Tuesday, November 09, 2010

ملت پابرهنه
اینجا آزادی هرچی دلت میخواد بپوشی. میشه چکمه بلند بپوشی با پیراهن کوتاه آستین حلقه ای یا یه دامن کوتاه و بدون جوراب بپوشی با پالتو یا شلوارکوتاه با کراوات یا کت دامن بپوشی با کفش ورزشی یا حتی با لباس بالماسکه بری سوارقطارشهری بشی خلاصه اینجا هیچ چیز غیرعادی به نظر نمیاد حتی اگروقتی هواآفتابی میشه ببینی یه عده ای پابرهنه اومدن تو خیابون و دارند میگردن و خرید میکنند.یکشنبه گذشته بعد از یک هفته بارون هوا آفتابی شد منم صبح رفتم بیرون یه هوایی بخورم که دوتا پسر آزی( استرالیایی)
رودیدم پابرهنه دارند تو پیاده رو راه میرن گفتم اینا دیگه چقدرجو گیرن بعد یه کم جلوتر چندتا جو گیر دیگه و بعد که به دوستانم رسیدم و اونها هم گفتند"ملت پابرهنه رودیدی؟!" فهمیدم نه بابا مثل اینکه اینجا واقعا هرکی هرجورراحته...

Saturday, November 06, 2010

گدای خارجی
اینجا در مملکت غربت معمولا تو اتوبوس و قطار مردم یه چیزی دستشونه تا بخونند مثلا روزنامه ای , کتابی , مجله ای یا خیلیها هم با موبایل و لپ تاپ یا به اینترنت وصل هستند یا دارند یه کاری خلاصه میکنند . حالا فکرنکنید اینها خیلی دانشمندند یا فرهیخته !مهم هم نیست چی دارند میخونند فقط هرکسی بنا به سلیقش داره یه اطلاعاتی کسب میکنه حالا میتونه حتی مجله مد باشه...چیزی که مهمه اینه که اینها عادت به خوندن دارند حالا در هرشغل و جایگاهی که باشند. حتی میشه گدا بود ولی به مطالعه علاقه داشت !!

این یعنی مرگ در یک قدمی.... شایدم بدتر




Monday, November 01, 2010

ظرف شستن این خارجیها

تو این شرکت خارجیها آقای آقایی یا یوسفی خبری نیست یعنی اینجا چون نیروی کارگرونه برای یه شرکت کوچیک نمیصرفه که نیروی خدماتی داشته باشند لذا هرروز یکی ظرفهای ناهاررو میشوره و خشک میکنه حتی مدیرعامل.روز اول من این قانون رونمیدونستم. غذام که تموم شد ظرفم رو بردم بشورم که همکارم گفت " نه من میشورم تو خشکشون کن" منم گفتم باشه.دیدم که آقا آب گرم رو باز کرد و ته سینک رو هم بست تا یه آب و کف اساسی درست کنه با خودم گفتم ای بابا ما که همه ساندویچ خوردیم اینقدر ظرفها کثیف نیست که این آقا جدی گرفته . بعد فکر کردم خوب لابد خیلی وسواس داره. منم ایستادم تا ظرفها رو بده خشک کنم . که یه دفعه دیدم بشقاب رو از تو اون کفها در آورد و یه برس روش کشید و داد دست من!!! وای فکر کنم اون لحظه قیافه من دیدنی بود چون از قیافم فهمید که شوکه شدم. گفت چیه شما ظرفها رو آب میکشید گفتم آره چون خیلی از مزه مایع ظرفشویی خوشم نمیاد.اونم گفت باشه پس منم این دفعه آب میکشم البته خیلی فرقی نداشت چون فقط گرفت زیر آب و داد دستم. منم شروع کردم به خشک کردن ولی فقط داشتم به چایی و قهوه و ناهارو.. همه چیزهایی که با کف خورده بودم فکر میکردم......